شرکتهای بسیاری هستند که به ظاهر سرپا دیده میشوند و تصور میکنند که در حال پیشرفت هستند. ولی این شرکتها، حتی در صورت داشتن وضعیت مالی مناسب، فشار زیادی را از نظر روحی بر کارمندان خود وارد میکنند، شرکتهایی که دارای فشارهای اقتصادی یا روحی بر روی کارکنان خود هستند، از نظر حس سازمانی دارای عناصر و الگوهای رفتاری مشترک میباشند.
«بله قربان»
در این سازمانها، مدیریت سازمان تنها میخواهد کلمه «بله» یا به عبارت دیگر «چشم» را بشنود، مدیریت در این سازمانها متزلزل بوده و از این میترسد که افراد دیگر با هوشتر و با ایدههای نو باشند. بنابراین بازیکن یک تیم بودن به معنی موافق بودن با آن افراد فرض میشود، همه باید در تیم بازی کنند.
«ظاهر فراتر از ماهیت است»
این شرکتها پنج عضو عالی رتبه و توانمند سازمان را یک ماه در یک اتاق جمع میکنند تا تدارک سخنرانی یک ساعتهای را برای یک مقام بلندپایه یا یک مهمان، آماده کنند و حتی یک هفته قبل از سخنرانی، وقت زیادی صرف بحث در مورد رنگهای زمینه پاور پوینت میشود.
«من باید معلم ادبیات و زبان میشدم»
در بازنگری اکثر اسناد و گزارشات، دستور زبان، اندازه فونت و سبک و شیوه شماره بندی صفحه مد نظر است گرچه این موارد نکات مهمی است، اما نسبت به بحث در مورد محتوا، در رتبه بعدی قرار دارند.
«من گروههای کاری بزرگ را دوست دارم»
در این شرکتها، گروههای بزرگ کاری کلید انجام هر کاری هستند. این سازمانها تصور میکنند که در هر تصمیمگیری، باید یک گروه 30 نفری یا بیشتر شرکت داشته باشد و تنها بعد از گذشت مدت زمان بسیار و شنیدن نظرات همه افراد و بحث در مورد همه آنها، امکان نیل یک نتیجه نهایی میسر است.
«همه چیز باید به نفع من باشد»
سیاستهای سازمانی، بخشی از حیات سازمان به شمار میروند که در ذات خود، نه خوب هستند و نه بد. در شرکتهای خاص، هر تصمیمی به این شیوه بررسی میگردد که در این تصمیم چه سودی برای من وجود دارد و سپس در غیر این صورت، چگونه میتوانم این کار را به گردن دیگری بیندازم.
«من یک مهندس هستم»
در این نوع سازمانها، مدیریت ارشد سازمان نه تنها میخواهد دادهها و اطلاعات پردازش شده را ببیند، بلکه میخواهد اطلاعات خام را نیز در دسترس داشته باشد. هیچگونه مسیر و تفکر استراتژیکی در این شرکتها وجود ندارد و هر کس تا حد ممکن محافظهکارانه عمل کرده و به مهارت بازی دست مییابد، زیرا که آتش بازی و توپ بازی بسیار سرگرم کنندهتر است و در نهایت افراد سطح بالا در کارهای پایین تر و فاقد ارزش درگیر میشوند.
«هیچکس به ما چیزی نگوید»
ارتباطات در اغلب سازمانها یکی از بزرگترین مشکلات درون سازمانی به شمار میرود. یافتن سطح و موضوع مناسب برای هر ارتباطی بسیار مشکل مینماید. از طرف دیگر، در این سازمانها، افراد خود نمیتوانند ارتباطی برقرار کنند و در نهایت در این سازمانها، هیچ کس نمیداند چه چیزی در درون سازمان با ارزش و مهم است. فرهنگهای سازمانی باید متناسب با نیازهای رقابتی و محیطی باشد، با تغییرات شرایط و وضعیت محیطی و اجتماعی و رقابت، مشکلات فزایندهای بهوجود میآیند و هنجارهای قبلی سازمانی نمیتواند پاسخگوی نیازهای جدید باشند. مدیریت باید همواره آیندهنگر و شرایطنگر باشد و بخواهد که فرهنگ سازمانی را در جهت برآوردن نیازهای روز توسعه دهد.